فنایی عظیم
ینی امروز شاخ درآوردم امروز!
بعد امتحان دینی که گروهی گرفت دیدم فاطمه یطوریه نگو اینم با ستایش نمی سازه😂
چرا؟ چون که گفته فاطمه جوری میشینه من جا نمیشم!!!
برگه هارو که دادیم فاطمه بیخ گوش من بود گف فک کرده کیه دختره چندش
ینی من همینجوری بودم😐😐😐
این دیگه سرچی با اون نمی سازه؟
بعد اومدیم تو حیاط گف که واسش تعریف کرده:
- من با نرگس قهرم وحشی بازی درآورده دست منو کشیده زانوم خاکی شده عقده ای...
من خندم گرفته بود که این ماجرارو واسه همه تعریف میکنه🤣🤣🤣🤣🤣🤣
تعریف کنه هم برای من ارزشی نداره
بعد سر همین قهر که نه کلا رابطمو به حداقل رسوندم باهاش ینی حرفیم بزنیم فقط و فقط دو یا سه کلمه من جای الناز میشینم فاطمه جای ستایش
بعد کل غرغراش گف: میری سر جای خودت میشینی من نمیتونم
زنگ آخرم اومدن برای گرفتن گوشی که از سپیده گوشی گرفتن و هانیه تو کفشش جا کرد
شانس هانیه همون لحظه معاون گف خانوم فلانی جوراباشونو نگا کنین!
ولی پیدا نکردن
نصف زنگ به همین گوشی پیدا کردن رفت اول زنگم پنکه آوردم رفتم میزان جلو نشستم ولی هیچی از درس نفهمیدم😂
یه چیزی ام از زنگ اول دیدم که نازنین کتاب ریاضیشو گذاشت زیرش نشست روش😐
اون بسم ا..نداره؟
صلوات نداره؟
میگم بیا بشین رو میز جلویی که میزش سالمه میگه حال ندارم...
اعتقادا رفته بر باد
_______________
پن: پختیم...از...گرماااا گرمه گرمممم آی نید کولر فوری!