ماجراهای من :)

۱۰ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است
Narges  Banoo
Narges Banoo دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۱۷ ب.ظ

مسابقه انشاء نماز

مدیر مارو سوار پرایدش کرد برد اونجا و قرار شد خودشم بیاد دنبالمون و وقتی رفتیم داخل دیدیم اشتباه مارو پیاده کرده
بلاخره دارالقرآنو پیدا کردیم و نشستیم به امتحان دادن 
جز کتبی یک بخش دیگه ام داشت امتحان که باید نماز می خوندم
از نماز خوندنم همینو بگم که رفتم داخل و دور زدم ایستادم دیدم خانومه اشاره میکنه برگردم چون کاملا برعکس بوده
مثلا جهت به شمال بود من به جنوب بودم!
یک نمازی خوندم که اوفففف
ینی با تموم اخلاص نیت
کیفیت نمازم فول اج دی بود قشنگ😂
عربی غلیییییییظ🤣
حالا ما دراومدیم رفتیم همونجای قبلی وایستادیم
به این دختره باهام بود گفتم من از هرجایی رد میشم که فوتبال بازی میکنن توپ صاف به سر من میاد
اونجایی که بودیم زمین بازی داشت و با حصارهای سه متری بیشتر
آقا توپ از اون حصارا رد شد و صاف خورد به درختی که فاصله چندانی با من نداشت😐💔
دیگه دیدیم خبری از مدیر نشد من و این دختره هم عین یتیما تو کوچه های مصلی ولیم گفتم بریم همونجا بگیم شماره ای دارم زنگ بزن
آقا ما رسیدیم واویلا شد
خانومه شروع کرد
شما کجا بودین؟ چرا به من نگفتین؟ معاونتون زنگ زده! و...
هرچند بعد خیلی اومدن دنبالمون🤐
این النازم رفته دفتر گفته دوست منو گم کردین چرا نیستش چرا نیومده🤣🤣🤣
حالا معاون کیفمو هم نمیداده وقتی باهاش حرف زدم گف کیفتو بدم دوستت؟
دوبار پرسید 😂
یه لحظه حس کردم کیفم حامل چند کیلو طلاعه😅
دیگه بگم که پس از ترافیکی سنگین ما یه ربع به سه منزل بازگشتیم
مامانمم نگران شده بو به همه زنگ زده بود🤣
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۵۱ ب.ظ

دوستان توجه بفرمایید

همرو خودش کشیده چهره هم بلده عکس بفرستید یا هر طرحی

قیمتاشم عالیه و بستگی به کارتون داره😍😍😍

الکی نمیگم واقعا پیکاسوییه واس خودش 😌🎨

جهت سفارش مراجعه بفرمایید😁

من اطمینان خاطر میدم که همه چیو پرفکت طراحی میکنه👌🏻❤

خیلیم منظم و تمیز کار میکنه از نزدیک خیلی کاراش قشنگتر از تو عکسه😎👍🏻

Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ۰۴:۴۵ ب.ظ

تصمیم بزرگ

جونم بگه براتون تا الان خوشگل فقط گند زدم!

اما از الان تصمیم دارم 

واقعا برنامه ریزی کنم که آخرشبا عذاب وجدان نگیرم که هیچکاری نکردم 

وه سر امتحان نوبت تو سرم چرا نخوندم

خلاصه انگیزه ای بر خود وارد کنیم:)

تکانی به خود دهیم

این زندگانی را متحول گردانیم 

Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo شنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۳۱ ب.ظ

دوست داشتن را تجربه کنیم❤

اینکه برای یکی مهم باشی 

نگرانت باشه 

دلداری باشه 

پا به پات باشه

همدم غصه و شادی هات باشه 

در کل دوست داشته باشه 

خیلی خوبه❤

خیلیا تنهایی رو به همش ترجیح میدن چون یا معتقدن اینا الکیه یا میگن تجربش کردن و شکست خوردن 

اگر تو هرچیزی شکست بخوری مطمئن باش پایانش نیست 

شکست هیچ وقت پایان نیس...

Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo شنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۲۵ ب.ظ

پیروزیییی

پیروزی ایران رو مقابل ژاپن تبریک میگم خدایی آخراش نفسگیر بود
مخصوصا پنالتی جهانبخش!
فقط رنگ کله دروازه بان ژاپنی ها...
هر کجا رو وا میکنم با این جمله مواجه میشم:
پیروزی یوزهای ایرانی مقابل سامورایی ها😂
خلاصه که خواستم تبریک بگم و خسته نباشید به تیم قهرمانمون
وقتایی که کی روش مربی بود درسته بردهایی داشتیم اما خب این مربی جدیده بهتره
ایرانی با ایرانی بهتر میسازه انگار 😆
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo شنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۵۳ ب.ظ

خدایا😂

این کتاب قبل از اینکه مامانم بخره دست یکی بوده اون نوشته🤣🤣🤣

چه عاشقی بودهههه😂

𝓜𝓸𝓸𝓷 .. 𝓜𝓸𝓸𝓷 ..
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۴۳ ق.ظ

روز پدر❤

ولادت حضرت علی(ع)روز پدر رو خدمت تمامیه پدران عزیز و پدران آینده تبریک میگم😁❤
امیدوارم از کادوهایی که قطعا یه جورابو داره نهایت استفاده رو ببرین😂😂😂
من از هرکدوم از دوستام پرسیدم یا ساعت خریدن یا لباس و صدالبته جوراب یا ماشین اصلاح یا اگه بابای باشگاهی داره لباسای ورزشی یا کفش ...
ولی امروز جا اینکه من بابام سوپرایز کنم بابام سوپرایز کرد
آقا من رفتم تخم بیارم چشمم به یه چیزی افتاد ..😍❤
اولش که یکم نگا کردم قشنگ آنالیز کردم ببینم همونه😂
بعد دیدم بعله همونه برداشتم بال درآوردماااا😍🤣🤣
ینی داشتم غش میکردم
چندساله دارم خودمو میکشم بگه واسش بیارن
انگار بهم مواد رسیده شارژ شدممم🥰
هیچی دیگه مارو شرمنده کرد الان من دارم فک میکنم واسش چیکار کنم هرچند خودش میگه درس بخون من هیچی نمیخوام ....اما نمیشه که من باید موجودی کارتو تموم کنم😂😂😂
وای وای وای این مامانم از وقتی فهمیده کارت من یه رنگ خوشبختی به خودش دیده قشنگ صدتومن صدتومن کش میره
قلبم از تپش دیگه داره میافته باید دست به کار شم😐

آها راستی نماز باران خیلی جواب داد از دیروز مشهد بارونیه 🥲

Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo سه شنبه, ۳ بهمن ۱۴۰۲، ۰۴:۳۹ ب.ظ

خواستگاری و عروسی قسمت ۲

این آقا شیخ همون پدر دوماد که گفتم زیاد بودن بچه هاشون

تا فهمیدن واسه دخترخاله من خواستگار اومده دست به کار شدن و واسه پسر گلشون تشریف آوردن

عمومم قبول کرددددد😐😐😐

و اینطوری شد که فاطمه و مریم باهم جاری شدن

حالا خواستگاری اینا روزی بود که ولادت امام زمان بود فک میکنم و بارونی بود هوا ❤😍

خلاصه که اتمام خواستگاری و جواب مثبت عروس خانوم به نماز ظهر خورد و ما نماز جماعت خوندیم

تمام مدت خواستگاری منو کوثر تو اتاق چپیده بودیم دم در و گوش می دادیم🤣🤣🤣

اینا گذشت تا رسید به عقد تو حرم

خالم شبش زنگ زد که نرگس جانمازشو بیاره

خاله محبوبم واسه هدیه مکلف شدن من و کوثر جانماز سفید داد خیلی ناز و خوشگله❤😍❤

(اون حرفو یادتونه که خالم گف ؟

و من دهنم وا موند چرا واسه دختر خودش نمیگه سنگ امام رضا مهرش فرشم جانمازش ؟! )

به هرحال چیزی که برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند😁🌻

عقد تموم شد و ما برگشتیم خونمون

یه روز زنگ زدن بابام که یه سر بره محضر با مامانم

من موندم خونه اینا رفتن

کجا ؟

محضر برای عقد فاطمه

بابام از مغازه رفت بنده خدا همینجوری با گرد دارو و ...🤣

حتی کوثر که خواهر عروس بود حضور نداشت

وقتی فیلماشو دیدم

فاطمه چادر عربی داشت چادر عربیم مشکیه خب🥺

آخه عروسو با چادر مشکی عقد میکنن؟!

پرونده عقد به طور ناگهانی بسته شد تا محمد عقد کرد و این زوج هم با لباس عروس دوماد رفتن اونجا و عکساشون گرفتن

ولی برای محمد همه بودن مثه دایی های عروس و خاله های دامادو... فقط منو نبردن🤣🤣🤣

بعدش هیچ مجلسی گرفته نشد تا عروسی

عروسی هم که دخترخالم در به در دنبال دف زن بود و قرار نبود آهنگی باشه

عروس داماد ساعت ۹وخورده ای وارد تالار شدن و دوماد نشست 😐

عروس و دوستاشو و ...رقصیدن دوماد نرفت😑

سرشو انداخته بود که من نمی بینم

ینی چی آخهههه🤣🤣

پاشو برو پاشووووو

وقتی عمه هاش اومدن و عروسی طوری شد که رفت سمت مولودی مذهبی و خب نمیشد رقصید با مولودی مذهبی

یه چند دقیقه داماد رفت باز وقتی مردا اومدن واسه هدایا اومد پایین و دیگه نرفت

ینی حالا که فک میکنم طرف مردا چه مسخره بوده!

به قول فاطمه مسابقه محله بوده 🤣

داماد نرفت و ما که قوم عروس بودیم مجبور بودیم حجاب داشته باشیم 🥲

ینی کیف عروسی به کام قوم دوماد شد که محرم بودن و مهم نبود قشنگ زدن رقصیدن

حالا یه پسره بود انگار پسر خواهر داماد این هیکل داره و خب نفهم که نیس میفهمه مگر میرفت؟

هی من میخواستم حجاب بردارم این پشت سرم بود یا جلو روم بود 😑😐

خلاصه که قشنگ تر زده به اعصاب من :/

بماند که یه دعوا هم با مامانم قبلش پیش اومد

ازین عروسی فهمیدم اصلا نباید طبق میل بقیه باشم و بگم فلانی اینطوریه پس اینکارو کنم عروسی یه باره به فکر خودم باشم هرکسم خواست خوشحال میشم تو شادیم با من شریک بشه قدمش سر چشم😎

Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo سه شنبه, ۳ بهمن ۱۴۰۲، ۰۴:۱۰ ب.ظ

خواستگاری و عروسی قسمت ۱

خیلی وقته پست طولانی نذاشتمممم 

میخوام خواستگاری واستون بگم

من به شخصه خواستگاری خیلی قشنگ باشه خیلی رمانتیک باشه ازونا که هی نگاه دوماد میکنی بعد تا دوماد میفهمی نگاه میدزدی😂

ازونا که موقع چایی آوردن به داماد که میرسی سینی رو چپ میکنی بعدشم که میری یه چایی بیاری بدبخت کوفتش کن شور میکنی🤣🤣😅

-----------------------

براتون بگم که این قضیه مربوط به شش یا هشت سال پیشه

عموی من آدمی بود که حرف حرف خودش!

هنوزم هس منتهی کمتر😂

گفته بودم که خالم شوهرش به رحمت خدا رفته و طبقه بالا زندگی میکنه عمومم با خانومش که هم خالم هست هم زنعموم

یجورایی واسه من حکم پدر داشت

یکی اومد درس قضاوت می خوند عموم گف نه

یکی دیگه آتش‌نشان بود عموم گف نه

بعد یکی اومد عموم قبول کرد

کی بود ؟

طلبه!

حالا کاش طلبه بود درس می خوند الانم به حدی رسیده که استاده اما حتی یه بارم لباس شیخی تن اینا ما ندیدیم🤣

این آقا با سلام و صلوات اومدن و با تعریف کردن معجزات دعای امام زمان(عج)

خاله منم فک کرد دیگه تمام نمازاش اجابت شده که همچین دامادی افتاده تو دامنش :/

خلاصه خواستگاری شد و مهریه تعیین شد و...

برای عقد رفتیم دارالحجه حرم 😍

بعد حالا ما دم ورودی منتظر که طایفه دوماد بیاد

اینا وقتی اومدن خب زیاد بودن

چهارپنج تا داداش با چندتا خواهرن

ازون بین ما چشم میچرخوندیم که دومادو پیدا کنیم پیدا نمی کردیم😐

نزدیک که شدن فهمیدیم آقا کت و شلوار نداشته و با یه پیراهن یاسی رنگ یجورایی صورتی مایل سفید تشریف آورده

(دوماد خیلی خاصه😂)

وقتی وارد شدیم خاله محبوبم گف جانماز عروس داماد کو؟

خاله صدیقم گف سنگ امام رضا مهرش فرشم جانمازش

(این حرف یادتون باشه فقط تو قسمت بعدی کار داریم😊)

خلاصه این عقد تموم شد و خاله محبوبم واسش مهر آورد تازه بهش گل مریمم همون خادما داده بودن تسبیح گذاشت

این عقد تموم شد و رفت برای جشن

​​​​​​​جشنشون تو خونه خالم بود

پایین آقایون

بالا خانوما

چیز زیادی از اون مراسم یادم نیس ولی خب چیزی نداشت

اینا که تموم شد و تموممممم کشمکش های عروسی و جهاز

بلاخره به جهاز بردن رسید

کلا بابای من و عموم و ... وقتی کارگرم میگیرن خودشون کمک میکنن تا زود تموم شه

ولی برادر آقا دوماد گف کارگر گرفتیم کار کنن

منظورش این بود و خب واستاده بود و کمکی هم که بود جزئی بود😑

بابای من سر اون قضیه هنوزم میگه🤣🤣🤣

عروسی رو مجدد تو خونه خالم گرفتن و ینی محشر بوددد😐

خونه خالم مستطیلیه پذیرایی و حالت دراز داره

عروس اگرم می‌رقصید اصن نمی تونست راه بره باید سکون فقط می چرخید 💔

آقا اولش که گذشت این دخترخاله من گرفت آهنگ گذاشت خب عروسی بود بلاخره

عمه های دوماد پاشدن و خداحافظ🙄🚬

ینی چی؟

این چه کاری بود؟

ازون واقعه چندسالی می گذره و همین فاطمه زهرا نتیجه این ازدواجه 🤣❤

خلاصه که من فهمیدم برای آینده خودم نباید بزارم اطرافیانم امورات خوشبختی من رو فراهم کنن

​​​​​​​حالا بریم قسمت بعدی جذاب تره

Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo دوشنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۴۷ ق.ظ

💛

زندگی ساز دل است!
تو نوازنده‌ی این سازی و بس..
تو اگر شاد زنی شاد شوی
گرچه باشی چو قناری به قفس!✨🌱
Last Comments :
Made By Farhan TempNO.7