ماجراهای من :)

۷ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است
Narges  Banoo
Narges Banoo سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۰۷ ق.ظ

تو همانی باش...

کلیک کنید

مهم نیست غمت چقدر عمیقه

دلت به نور خدا روشن باشه 

قلبت دوباره لبخند میزنه

تا نشوی مست خدا

غم نشود از تو جدا

یاسمن گلی :) Narges Khoshbakht bahar ....
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۳:۵۶ ب.ظ

آشپز

یه ته چینی پختم ماااااااااااهyes

دارم یه کاری میکنم قبول شدم رفتنم سخت بشه 

خب مثلا شاید بگن این هیچی یاد نداره بره لااقل قرآن حفظ کنه من خودم میخوام خونه حفظ کنم نمیزارن که 

ولی دست پختم به عمه هام رفته ینی انگشت که سهله دست وگردنتونم دیدین بعد غذا نیسlaugh

با مامانم راجب قرآن حرف زدم گف اگر نری منم دیگه هیچ کلاسی ثبت نام نمیکنم 

شاید گف بترسم برم ولی من نمیرم  آینده منه ای باباsad

ها راستی ته چینم از رو اینترنت دستورش پختم بلد بودم ولی نمیدونستم اون ته چینه بعد دیدم عهههه ته چین اینه

دیگه حفظم شروع کردم 7 آیه دوم سوره بقره ان شاءالله که موفق شم دعام کنین منم دعا میکنم سالم و سلامت باشین همتونsmiley

اللهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهمsmiley

bahar ..... یاسمن گلی :)
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo شنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۳۱ ب.ظ

شروعی هیجان انگیز در پیش دارم🤩

یکی از اهداف امسالمو شروع کردم اگه گفتین؟😁

دارم قرآن حفظ میکنم 😍😍😍

حالا از چه سوره ای شروع کردم ؟ 😁

بقره

( آخه من قبلا همش از آخر شروع میکردم هنوزم موفق نشدم جزء سی رو تموم کنم دیگه خسته شدم اومدم از اول شروع کنم 😎)

 

کتابا کارمم که مامانم همشو جمع کرده بود آوردم که حل کنم موقع مدرسه نشد 😐💔

دیشبم انجمن تشکیل دادن که بگن من ببم قرِآن قبول نکردم من واقعا نمیتونم

۱. یکسال عقب می‌افتم از درس و فراموش میکنم هرچی دهم بلد بودن

۲. من چطوری از مامان بابام دور بشم؟💔

۳. از تنهایی میترسم

۴. خونه خودمونو دوست دارم😂♥️

۵. دوستام میرن دوازدهم من اون موقع یازدهم بعد یکسال دیر وارد دانشگاه میشم

اینا نمیشه دلیل؟ 🙄

بعد اینکه مامانم قول داده بعد امتحانا یه تور ایرانگردی منو ببره که هنوز خبری نیس😂😂😂

فردا اگه خدا بخواد میخوام برم صبحانه حرم 😍😍😍

bahar ..... یاسمن گلی :) یاسمن گلی :)
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo شنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۱۰ ب.ظ

خاطرات بد ابتدایی

کلاس پنجم بود ! دبیرمون یه خانومی بود که من ازش میترسیدم کلا رابطه خوبی باهم نداشتیم .

فامیلمو گفت و پاشدم رفتم پا تخته صورت سوال رو نوشتم گفت اشتباست.

سوال نسبت تناسب بود همون که یک میکروسکوپ بزرگ کنارش کشیده بود .

- نه باید بزرگتر کوچکتر بزاری

منم خب اصن اینجوری حل نکرده بودم برای همین گیج شده بودم بلند شد اومد سمتم

خانوم - خودکارم میزنم تو سرت......

همین تیکه حرفش یادمه و بشدت دلم شکست میخواستم بگم بابا اینجوری نیست و همه بچه هام ساکت بودن اون سوال کوفتیو من با تنفر حل کردم و پایین برگه دفترم نوشت

( دخترشما در درس ریاضی بسیار ضعیف است ..)

ولی من هنوزم میخوام برم ببینمش بهش بگم هدفت چی بود از اینکار!

من سرجام نشستم و آبان از اون مدرسه دراومدم رفتم مدرسه مامانم و چقدر بچه ها از دیدنم خوشحال شدن مخصوصا بهار که سه سال بود باهم بودیم .

دوباره سر کلاس این خانم زنگ ریاضی یکی از بچه ها رفت پای تخته و مسئله رو بلد نبود این کناری ما باهامون حرف میزد من خیلی خیلی کم اونم دیگه تذکر بود میگفتم چیزی نگه یا جواب کوتاه میدادم که منو صدا زد و چون چرخشی بودیم اون روز میز اول سمت چپ ما سه تا بودیم من پاشدم مسئله رو حل کردم و درست حلش کردم.

خانوم- خیله خب بشین دفعه دیگم حرف نزن وگرنه تنبیه میکنم

من آروم گفتم نمیدونم تو دلم یا زمزمه که من حرف نزدم و اون زنگ اشک ریختم و زنگ کلاس با نفرت نگاش میکردم کلا یجوریم چشام حرف میزنه ینی هر احساسی دارم دقیقا چشام اون حسو انتقال میده به طرف و فک کنم خودش متوجه شد

یه بارم که سرکلاسش ما کاری نمیکردیم منو دوستم یکیمون غایب بود داشتیم کناره های دفترو نقاشی میکردیم همه سوالا هم حل کرده بودیم وقتی یکی از بچه ها میرفت نگا میکردم ببینم درسته باز مشغول میشدم و ما اون روز میز اخر کلاس بودیم که یهو...

یکی از بچه ها میز کناری - خانوم اینا دارن نقاشی میکنن دفتراشونو

دیالوگا یادم نیس ولی حرفش شبیه این بود

خانوم- حواسم هست بیاین بیرون

من هنگ کردم چی؟! آخه چرا؟ وقتی از جلوش رد شدم انقدر احمق بودم و خب بچه بودم ترسیده بودم اعتماد به نفس الانمو نداشتم بهش گفتم تروخدا نذاشت ادامه بدم گفت بیرون برین دفتر

تو راهرو موندیم منو دوستم تا اومد بیرون و مارو برد دفتر که نزدیک بود

گفت به معاون که نظافتچی کسی که جارو کنه نمیخوان

من بیصدا اشک ریختم خورد شدم شکستم ولی همه ایناهارو ریختم تو دلم تا یه روز بکوبم همه اینارو تو صورتش بخشیدم ولی فراموش نکردم

معاون مامانمو میشناخت ضمانتمو کرد و رفتیم تو کلاس ولی اون دوستم مامانشو باید میاورد

 

رفتیم ششم یجوری چون بچه معلم بودم حساس شده بودن روم

یه ماجرایی بود بین ساجده و آزاده و نمیدونم چرا زنگ اخر به معلم گفتم ولی به ساجده گفتم مشکلی نداشتا بعدش روز تقدیر از شاگرد اولا اومد منو کشید کنار که من راضی نیستم تو گفتی و...

مامانم فکر کرد بخاطر اینکه یادش رفته منم جزو اون شاگردام که هدیه بیاره گریه میکنم ولی من واقعا از اون ناراحت نبودم گفتم که حتی دوست ندارم بهم کادو بدن جلوی بچه های دیگه

تا کتاب علوم دستم بود و وقتی مامانم اومد بالا گف چیشده بهار گف ساجده ناراحتش کرده و مامانم اومد با اونا حرف بزنه من هی میگفتم برو نمیخواد برو و مشکلات عصبیم از همون موقعا شروع شد

به حرفم نکرد و کاری نکرد فقط نباید اون روز نباید میومد تو کلاس

با همین ساجده ام تو کلاس سوم بحث شد کهکلا ما دوسال باهم بودیم و هر دوسال بحث بود

از ابتدایی رفتم شاهد اونحام نصفش مجازی شد دراومدم تو یه مدرسه نزدیک خونه

اونجا عالی بود جسور شدم کم کم اعتماد به نفس پیدا کردم

Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۳۱ ق.ظ

سلام تعطیلات😍

 

دیروز :

تموممممممممممممممممممممممممممممممم کردم

یوهوووووووووووووووووووووووووو

با اینکه دیگه اخراش داشت مخم ارور میداد ولی خوب بود .

دیشبم هرچی تو گروه با دبیر حرف زد اصلا جوابمونو نداد یکی از بچه ها امروز بهش گفت مرسی که انقدر کمک کردین اصن گوش نداده رفته.

با بچه هایی که دیدیم خداحافظی کردیم با آسیاب گسل تگرگ پرتقال سمانه مهشید یگان دوقلوها

بعد با همین گسل و یگان و پرتقال و دوقلوها و تگرگ تا ایستگاه اتوبوس اومدیم چون منو پرتقال باهم میریم و ایستگامون اونوره

سوار شدیم اتوبوس سرررد بود خیلی خوب بود مثه قبلیا لواشک نشدم

تو راهم با پرتقال عکس میگرفتیم یه قیافه ای مسخره ای گرفته بودم بعدش دیگه پیاده شدیم و رفتیم سمت منزل

تو راه همون کنار مسجد این بچه ها راهنمایی داشتن با سروصدا خداحافظی میکردن یه خانومه داشت دقیقا مخالف من میومد

خانوم - دخترای بی بندوبارن نگا شما حجاب داری چقدر قشنگ ماشالا

چون خیلی یهویی بود قشنگ قلبم اکلیل بارون شد

تشکر کردم و رد شدم دم مغازه بابا واستادم خیلی شلوغ بود دیدم خالی نمیشه به این زودیا رفتم خونه

وااااااااااااااااای امتحانا تموم شد آخجون قشنگ میخوابم دیگه لازم نیس درس بخونم و راحتم

گیشتن گیشتنگ گیشتیلی گیشتنگ لی لای لای

 

 

امروز: 

 

انقدر مشتاق سه ماه تعطیلی بودم حالا چیکار کنم ؟😂

هعی خدا حوصلم انقدری سر رفته که با ملاقه همم بزنم فایده نداره😂🤣

مشهدی یادتون بدم ؟ بدردتون میخوره 😁

 

برادر = بِرار

میخوام برم = مُخوام بُرُم یا مثلا مُ رفتُم میشه من رفتم

نه نمیخواد = نَ نِمِخه 

دوستت دارم میدونین چی میشه؟ دوسِت دِرُم😆

یارو یا همون فلانی = یَرَ

چیکار میکنی = چیکار مُکُنی ؟ 

حالا مخلوط میکنیم = یَرَ چیکار مُکُنی؟😂😂😂

خا از رو همینا صدتا بنویسین تا جلسه بعد 

bahar .....
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۴۵ ب.ظ

وبلاگ جدید

سلام وب جدید زدم من نرگسم همون وب داستان من و خانوادم ولی کلا سیستم عوض کردم و اینو زدم چون اون وبو بلاگفا هم همین کارو کردم 

یاسمن گلی :) bahar .....
Last Comments :
Made By Farhan TempNO.7