ماجراهای من :)

۵ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است
Narges  Banoo
Narges Banoo يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۲۲ ب.ظ

🇮🇷🇮🇶

روز اول که ما سوار قطار شدیم اسمش بن ریل بود انقدر این قطار توقف داشت که ما چهار ساعت یا پنج ساعت یا سه ساعت دیر رسیدیم 😐

بعد فاجعه قطار سرویس بهداشتیای قطاره که توصیه میکنم به هیچ وجهه استفاده نکنین فقط جاهایی که واسه نماز نگه میداره یا سرویساش آب نداره یا تعادل😂😂😂

گوشام هوا گرفته بود وقتی در اومدیم انقدر فکمو چپ و راست کردم که گوشام وا شه فک درد شدم🤣

حالا سوار یه قطار شدیم بریم مرز که هم رانندگیش شدتی سواری بود هم حال من خراب شد یه جوری شبیه حال تهوع سرگیجه بود🤕🥴

رسیدیم مرز عراق گرممممم😩

با پاسپورت خودمو باد میزدم تا نوبتم شه پاسپورت مهر کنه برم 

حالا رسیدیم اونور منتظر اتوبوس که خدایی این اتوبوس‌ها خیلی خوب بود صفر بود نو تمیز یه میلیارد به پول عراقی بود دیگه به پول ما که اوفففف😂😂😂

دیگه رفتیم تااا نجف ینی تا ۲ ما تو راه بودیم بعد رفتیم یه هتلی پر بچه سوسک بود اتاق😂🤣

چهارشب نجف بودیم روز آخری رفتیم خونه پسرعموی محمد که اونم اسمش محمده خیلی حرف زدن باهاشون آسون بود مخصوصا خاله فاطمم اصن فول عربی حرف میزد🤣🤣🤣

من خاله صدیقم داشتیم منحدم می‌شدیم از خنده 

به منم میگفتن نرجس بعد این آقا کرار از صبح ما تو مغازه بودیم اسباب بازی فروشی داشتن بعد آخر گفت این بنت کیه ؟😂

کفش گرفتم از نجف بعد صبح رفتیم حرم حالا مثه اینکه پنج حرکت بوده ما که رفتیم دیدیم اوووو همه ساک و چمدون بسته دم در 😐

مامان و بابام که نبودن من بودم با دوتا خاله ها اونا رفتن وسایلشان جم کنن منم وسایل خودمون دیگه تند تند رفتیم تو اتوبوس اعصابمون خورد رف چون گفتن ۷ صبح نه پنج صبح 

مسجد کوفه و سهله هم که یه مسجدش ۲۸ رکعت نماز بود یکیم فک کنم ۱۲ تا 

مسجد حنانه ام مار نبردن 

رفتیم زیارت مختار و هانی و ... که ما مختارو ندیدم از این طرف می دویدیم اینور از اینور به اونور خالم گفت ما برچه عین صفا و مروه فقط مِدَوِم؟🤣🤣🤣

از مسجد کوفه دراومدیم یه آقای داشت عطسه میزد بعد عطسه بعدیش خاله خواست بیاد کنار تر پاش گیر کرد افتاد رو پله ها ولی دستش گرفت چادرش وا شد منو خنده گرفت طفلک خالم درد یادش رفت 🤣🤣🤣🤣

هرچند تلافیش تو سامرا سر خودم دراومد پام گیر کرد افتادم فقط دلم میخواست محو شم🥸

به کربلا که رسیدیم اصن چشم به افتاد اشکم گرفت همه گریشون گرفت حتی عموم که چندبار اومده بود دیگه من که زیارت اولی بودم 😢🥺

سه شب کربلا بودیم برا همتونم دعا کردم❤

یه جا رفتیم قیمه نجفی میدادن بعد یکم برنج ریخت من نریخته بودم مامانم میخواست دوتا ظرفی یکی کنه ریخت یکم

بعدم یه آقای قمی بود ساکن عراق اومد جلو 

آقا _ ببخشید خانوم اگه اجازه بدید من یه چیزی به ایم دختر خانوم بگم

خاله فاطمم گفت انا این برنجا ریخته الان به این بچه گیر میده و..

همه همین فکرو میکردن منم هزااار فکر 

آقا _ شما با این حجابت راه شهید حججی رو ادامه میدی شهدا...

همینکه این جمله رو تموم کرد نفس من آزاد شد😂

یه خانومه هم اومد کنارمون گفت از کدوم هتلین؟ 

مامانم اشتباه گف بعد من میخواستم بگم فندق المحمود زبونم نچرخید شد هتل الفندق😐😑

امان از سوتی امااان😭 

رفتیم مقام حضرت علی اکبر(ع)‌ بعد از آخر که چند تا مونده بودیم از کاروان آقاهه صلواتی تربت کربلا داد بهمون یه جاهم تو بازار یه خانومی اومد تو مشتم بادوم و آب‌نبات ریخت اصن من موندم🙄💔

کلا از اونجا من چندتا عطر گرفتم چفیه شال کفش دیگه هیچی 

پول ایرانی اونجا صدقس🤣

مرده خیلی راحت میگه ۱۵ دینار ولی نمیدونه چندتا تراول ایران میشه😂

یکیم پتو ژله که واقعا چیز بیخودی بود 😐

چرا واقعا؟ 

چرا؟ 

اصن نخرین 

پسره انگار چادر می‌برید 😐😑

بابام و عموم رفتن داخل منو خالم بیرون بودیم خانومه ازم پرسید متری چند به پسره میگم متری چند بود اینا یک لبخند خسته زد گردنشو کج کرد گف ۲۵۰ 😅

ینی پر پرز شدم ولی زیارت اول با کاروان خوبه یاد میگیرین همه جارو ولی دیگه با کاروان نرین 🤣

کربلا و نجفم تموم شد رفتیم زیارت طفلان مسلم و حر و ... خرما از همونجا گرفتیم 

زیارت حر که رفتیم انقدر این والده و ما لف داد تو سرویس فقط الکی میچرخید😐

زیارتگاه خالی رفت بعد ما رفتیم تو اومدم بیرون خادمه ول میگفت پول بده گفتم ندارم گف شکلات و پسته بده😅

آخر دوتا شکلات ازم گرفت 

یه بار توفیق نصیبمون شد رفتیم مضیف حضرت ابالفضل عباس(ع) یه بار دیگم که بعد نماز مغرب عشاء مضیف امام حسن عسکری (ع) که گفتن همیشه هس

بعضیا مرغ می‌رسید بعضیا سیب زمینی و پیاز و گوجه 😅

دو ساعت بودیم اونجا دیگه حرکت رو به مرز و بازرسی از گیت عراق که انقدررر خسته و کوفته بازرسی میکردن😴

سه چرخ چمدونمون کنده شد🤣

سوار قطار شدیم شش تخته بود این یکی ولی بهتر میرفت سر ساعت ۲ و خورده رسیدیم مشهد 

نمیدونم چیشد این بابام و عموم سریع ماشین گرفتن که بریم و خاله فاطمم طفلک شوک شد حالا همه رو به راه آهن میاین ما خودمون رو به خونه خاله محبوبه شکلات ریخت گل داد و فیلم گرفت و میوه وشیرینی آماده کرده بود 😍😁🌻

دیگه خاله فاطمم اومد خونه گل آوردن واسم بعدشم عمو رضا و فاطمه و کوثر و.. آخرش همه یه جا جمع شدیم🤣

بعدشم دوست بابام اومد با خانومش تا همین چهل دیقه پیش تقریبا 

حالا فردا امتحان و قرائت و ..دارم و حال خوندن ندارممم😭ولی چیکار کنم مجبورم

 

Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo شنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۶ ب.ظ

زلزله

امروز مشهد زلزله شده بود تو مدرسه ما عروسی بود 😂😂😂

بار اول که نفهمیدیم یکی از بچه ها گف بار دوم فک کردم فاطمه میزو تکون میده میخواستم فوشش بدم دیدم نههه داریم میلرزیم🤣

حالا راحت کیفامونو برداشتیم اومدیم بیرون باز گفتن برین تو باز دوباره اومدیم بیرون دیگه گفتن زنگ بزنین خانواده ها بیان دنبالتون

بعد یه ساختمون در حال ساخت رو به مدرسمون هس دیدم کارگره داره میرقصه🤣🤣🤣

یه رقصااااییی😅حرفه ای بودا

بعد حالا دخترا از مدرسمون واسش دس میزنن😐

مرده هم خجالت نمی‌کشید بدتر میکرد مردای پشت سرشم واستاده بودن

بعد کم کم یکی دیگم اومد یکم رقصید رفت حالا اونا تموم کردن بچه ها ما ول نمیکنن دست میزنن هووهوووو🤣🤣🤣

انگار نه انگار زلزله اومده 😂

حالا من زنگ زدم بابام بیاد دنبالمون مامانمم داشته میومده دیگه به مامانم گفته مامانمم پیاده اونده خب طول کشیده دیگه 😐

رسیدم خونه غرغر میکنم که بابا دفعه بعد خواهشا خودت بیا 😂

Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo جمعه, ۱۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۱۲ ب.ظ

این هفته :(

سلام دوستان عزیز چه خبر چه میکنین؟😁

من که خیلی زیبا برنامه هام درهم شوریده😂😂😂

 

قرار بود پریشب برم سحر ببینم هنووووز نرفتم 😐

کتابامم ندادن هنوز چون ثبت این سیدای مسخره نشدم 💔

چهارشنبه نرفتم مدرسه و الان سه روزه ریخت مدرسه رو ندیدمممم😍😍😍😍

از فردا قراره ببینم باز🥲

دلم میخواد بریم اردو 😂😅

از وقتی اومدم حس حفظم رفته نمیتونم حفظ کنم 🥺

 

Last Comments :
Made By Farhan TempNO.7