ماجراهای من :)

۱ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است
Narges  Banoo
Narges Banoo دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۲۸ ب.ظ

زود اما دیر...

این روزا به شدت دلم اعلام پایان امتحانات و هوای گرم خرداد و ایضا کولر روشن رو می خواد

واقعا دیگه بر نمی تابم که چرا هی تعطیل میشیم هی میریم مدرسه بابا بسه دیگهههه

خدارو صد هزار مرتبه شکر فقط دوازدهم مونده و وقتی نگاه می کنم که دوازده سال هی رفتم مدرسه اومدم غر زدم گریه کردم خندیدم و...

دلم عجیب تنگ میشه:)

تنگ روزایی که خسته از مدرسه میام

تنگ شبایی که با عذاب وجدان امتحان نخونده می خوابم

تنگ وقتایی که تو دلم دبیرارو می شورم و رو بند پهن می کنم

تنگ جزوه نویسی هایی که وسطاش ول می کنم

تنگ شوخی های بچه ها

تنگ قهرهای مثلا بزرگونه

تنگ گوشی آوردنای مخفیانه بچه ها و چک کردن گالریشون 

خلاصه که بعدش همه اینا عجیب دلم می خواد مدرسه هنوزم باشه 

اینکه سی و خورده آدم پرت و پلا میشیم اینور و اونور و دیگه خبری از هم نمی گیریم یکم دلگیرم میکنه 

درسته تو دانشگاهم میشه دوست پیدا کرد اما دبیرستان یه جو دیگه داره

آدمی نیستم که وابسته آدما بشم فقط دلم براشون تنگ میشه 

این روزا می گذره...

عین برق و به سرعت باد

ازین روزا لذت می برم و سعی میکنم نزارم تو این هشت ماه آخر چیز بدی از بچه ها تو خاطرم بمونه هرچند که من خبری ندارم تو این هشت ماه قراره چی بگذره

یازدهمم داره تموم میشه...

به همین راحتی که نه ولی وقتی فک میکنم زود گذشت

مثه لحظه آخر فوتباله

کافیه یه گل دیگه بزنم تا خرداد ۴۰۳ برام یه خرداد قشنگ بشه

فقط یک گل دیگه دارم تا خودمو ثابت کنم

نه به آدما

به خودم

به خودم

و همین...

 

شاگرد خیاط
Last Comments :
Made By Farhan TempNO.7