ماجراهای من :)

Narges  Banoo
Narges Banoo شنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۳۳ ب.ظ

ممزوج

ساعت ۷ رسیدم مرده توپیده به روم چرا دیر کردی هی میگم نمیدونستم میگه گفتن من راه ندم!
یه استرسی بهم وارد شد که نگو!
آخرشم گف بیا برو کسی نبینتت
حالا ازون رد شدم این الناز و فاطمه میگن چرا دیر کردی کی راه افتادی
ولم کنننننننیییینننننننننن
شانس من همکار مامانم مراقب بود.
شناختمش ولی به روی خودم نیاوردم.
نشستیم موقع امضا دیدم همکاره امضا میگیره
به من رسید گف نرگس ...؟
- بله
دختر خانوم...؟
-بله
انگار میدونست فقط می خواست مطمئن بشه اصلا نفهمیدم چطور امضا کردم.
من نمیخواستم بشناستم!
نوشتم، دادم به دبیر اومدم بیرون.
مدرسه اشون قشنگ بود.
از مدرسه خودم لااقل بهتر بود!
گلی  .....
Last Comments :
۱ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
  • گلی .....
    ۵ خرداد ۰۳، ۱۹:۱۸
    گلی  .....
    موفق باشی نرگس بانو
  • Narges Banoo
    ۱۸ خرداد ۰۳، ۰۲:۴۸
    Narges  Banoo
    ان شاءالله
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Made By Farhan TempNO.7