ماجراهای من :)

۵۴ مطلب توسط «Narges Banoo» ثبت شده است
Narges  Banoo
Narges Banoo دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۲:۱۴ ب.ظ

شهادت

شهادتت مبارک همشهری !

این مدت خسته شدی 

سیل شد میون مردم بودی 

سید محرومان بودی 

خوب جنگیدی!

گفته بودی اصلا اوقات فراغت و استراحت نمی شناسی؟

خوش می گذره؟

من یکی که تو شوکم🙂💔

گمان می کنید که کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند!

آنها زنده اند و نزد خدا روزی می خورند.

جاشه محمود کریمی بگه:

- تو به آرزوت رسیدی تو امام حسینو دیدی 

گلی  .....
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۵۸ ق.ظ

می گذرد...

نشستم پستای قبلیمو خوندم
چقدر بزرگ شدم!
چقدر تغییر کردم!
اون آدم پر انرژی ای که پستای طولانی می نوشت
اون آدمی که ایموجی بارون بارون پستاش
اونی که با ذوق می شست تک تک اتفاقا رو می گفت
کجاست؟
چیشد؟
چه اتفاقی براش افتاد که یهو انقدر عوض شد؟
مهمتر از همه چی باعث انقدر عوض بشه؟
شاید گذر زمان ولی خیلی زمانی نگذشته
ینی تو همین زمان کوتاه من ازین رو به اون رو شدم؟
فکرم نگاهم تصمیمام...تغییر کرده
اینا نشونه بزرگ شدنه؟
ینی زود تر از اینکه ۱۸ سالم بشه من دارم فراتر از ۱۸ رو زندگی می کنم؟
شاید اقتضای سنی باشه ولی حس میکنم دیگه من اون من قبل نمیشه
من قبل یه چیزایی براش اهمیت داشت که الان نداره
ولی...ولی صادقانه من الانو دوسش دارم
راحتتره
بی دغدغه تره
سر هرچیزی بغض نمیکنه
سر هر کاری به ترس اجازه حمله نمیده
من الان اجتماعی تره
دوست داشتنی تره
فک می کردم لوس نیستم ولی بودم ...بودم
دیگه نیستم
دیگه تموم شد وقتی که واسه کوچکترین حرف نفسم بریده بریده میشد
من عوض شدم از 2مهر...
از ۲ مهر زندگیمو تو دستم گرفتم
تا قبلش همه به زندگیم به علایقم به مغزم سلطه داشتن
هیچکس باهام همراه نبود
تونستم
از پسش براومدم که از ۲ مهر تا الان خودم زندگی کنم
نباشم کسی که بقیه انتظارشو دارن
درسته خیلی ضربه سنگینی خوردم
ولی می ارزید
به الان می ارزید
اما هیچ وقت اشکام و دلتنگیام و بغض خفه کردنام و تو تنهایی با خدا حرف زدنا رو یادم نمیره
ممنون که باهام بودی
فهمیدم که خیرمو خواستی
کاش بنده هات قبل گله کردنشون چیزایی که تو واسشون بعد سختی تدارک دیدی رو می دیدن
اونوقت به انا مع الاسره یسرا ایمان کامل میاوردن
شاید نق میزدم گله می کردم ولی خودت شاهد بودی که فقط بخاطر چه چیزایی صبر کردم
تا الان خوشبختی رو تو خندیدن کنار خانواده می دیدم ازین که بتونم با بابام شوخی کنم و به اخبار همش خیره نباشه
ازین که با مامان حرف بزنم و تو ذوقم نزنه و یکساعت نصیحت نکنه
نشون دادی بم زندگی فقط تو این چیزا خلاصه نمیشه
من خودمم با خودت
جز تو هیچکسی اونقدری که تو شنونده ای اونقدری که باعث حال خوبمی برام نیست!
خدایا...این حال خوبی که نصیبم کردی و نصیب همه اونجور که هستن کن
اگه خوشحالیم باهم خوشحال باشیم🙂
گلی  .....  ꜰᴀʜɪᴍᴇʜ   ♪ شاگرد خیاط zynb am
Last Comments :
عاشقان حسین🌱 Narges  Banoo
Narges Banoo دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۴:۰۹ ب.ظ

عاشقان حسین🌱

🚫اگر نخونید ضرر کردید 🚫

          

بخونید خیلی قشنگه: اولین روزی که امام حسین (ع) روزه گرفتند همه اهل بیت در کنار سفره جمع شدند؛ پیامبر اکرم (ص) رو به امام حسین فرمودند: 

حسین جان عزیزم روزه ات را باز کن. امام حسین فرمودند:

جایزه من چه خواهدبود؟

پیامبر فرمودند: نصف محبتم را به کسانی که تو را دوست دارند می بخشم.

 حضرت علی(ع) فرمودند:

پسرم حسین جان بفرما. باز امام فرمودند: جایزه من چه خواهدبود؟

حضرت علی فرمودند: نصف عبادت هایم برای کسانی که عاشق تو هستند.

حضرت فاطمه(س) فرمودند:

عزیز دلم افطار کن.امام حسین پرسیدند:

جایزه شمابه من چیست؟

حضرت فرمودند: نصف عبادت هایم را به کسانی که بر تو گریه می کنند می بخشم.

امام حسن(ع) فرمودند:

برادر جان روزه ات را بازکن و امام همان سوال را پرسیدند.

حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهکاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت.

و درهمین حال جبرئیل بر پیامبر نازل شد فرمود خدا می فرماید:

من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن کسانی که عاشق تو هستند را به بهشت میبرم تا تو راضی شوی یا حسین.

ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ "ص" ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ:

ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﭼﻬﺮﻩ کسی که این حدیث رابه دیگران می رساند

حاج مهدی سلحشور چند شب قبل تو حرم حضرت معصومه میگفت:...دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا کپی میکنی وبعدش پخش میکنی !!!حالاببینم سوره ای ازقرآن که معادل یک سوم قرآن هست راچکارش میکنی.. فکرش را بکن.. روز قیامت باخودت میگی کاش بیشتر میفرستادم..

سُبحانَ الله یا فارِجَ الهَمّ وَ یا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ یَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حیلَتی وَ ارزُقنی حَیثَ لا اَحتَسِب یا رَبَّ العالَمین 

حضرت محمد(ص) فرمودند هر کسی این دعا را بین مردم پخش کند گرفتاریهایش حل شود.ولى شیطان به بیشتر مردم اجازه ى پخش این ایه را نمیدهد.❤

#امام_حسین<.🖤🌿.>

#أَللّٰھُـمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌ٱلْفَرَج𝟑𝟏𝟑🖤⃞🌿

یاسمن گلی :)
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۴:۱۴ ب.ظ

روز دختر

قبل اینکه روز پسر رسمی بشه هر وقت روز دختر میشد یه عده پسرایی بودن که تا ابعاد مختلف حسادتشون نشون نمی دادن و کلی مظلوم‌بازی نمی کردن ول کن نبودن😂

حالا درسته شماها پسرین در آینده قراره انقدر زحمت بکشین که جونتون درآد 

ولی یک دختر در تموم عرصه های زندگیتون نقش داره 

من خودم به شخصه الان محصول ازدواج عاشقانه ننه بابامم😂

یک مسئولیت دیگه هم که دارم انجام وظایف خواهرانه اس (با کوثر)❤🤣

در آینده ها همسر یک دالقوز میشم و در آینده ترش مادر میشم و یک نرگس جوان تر شروع میکنه به تغذیه کردن از مغز اون دالقوز کور!

پس حسودی کردن به روز دختر کاملا حس بیخودیه چون دخترا همه جا هستن مشکلی دارید بگید روناک حلش میکنه😁🙏🏻

روز دخترای گل از جمله خودم بسیار بسیار مبارک باد.😎

گلی  ..... گلی  ..... شاگرد خیاط گلی  ..... 𝓜𝓸𝓸𝓷 ..
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۱۴ ب.ظ

فنایی عظیم

ینی امروز شاخ درآوردم امروز!

بعد امتحان دینی که گروهی گرفت دیدم فاطمه یطوریه نگو اینم با ستایش نمی سازه😂

چرا؟ چون که گفته فاطمه جوری میشینه من جا نمیشم!!!

برگه هارو که دادیم فاطمه بیخ گوش من بود گف فک کرده کیه دختره چندش

ینی من همینجوری بودم😐😐😐

این دیگه سرچی با اون نمی سازه؟

بعد اومدیم تو حیاط گف که واسش تعریف کرده:

- من با نرگس قهرم وحشی بازی درآورده دست منو کشیده زانوم خاکی شده عقده ای...

من خندم گرفته بود که این ماجرارو واسه همه تعریف میکنه🤣🤣🤣🤣🤣🤣

تعریف کنه هم برای من ارزشی نداره

بعد سر همین قهر که نه کلا رابطمو به حداقل رسوندم باهاش ینی حرفیم بزنیم فقط و فقط دو یا سه کلمه من جای الناز میشینم فاطمه جای ستایش

بعد کل غرغراش گف: میری سر جای خودت میشینی من نمیتونم

زنگ آخرم اومدن برای گرفتن گوشی که از سپیده گوشی گرفتن و هانیه تو کفشش جا کرد

شانس هانیه همون لحظه معاون گف خانوم فلانی جوراباشونو نگا کنین!

ولی پیدا نکردن

نصف زنگ به همین گوشی پیدا کردن رفت اول زنگم پنکه آوردم رفتم میزان جلو نشستم ولی هیچی از درس نفهمیدم😂

یه چیزی ام از زنگ اول دیدم که نازنین کتاب ریاضیشو گذاشت زیرش نشست روش😐

اون بسم ا..نداره؟

صلوات نداره؟

میگم بیا بشین رو میز جلویی که میزش سالمه میگه حال ندارم...

اعتقادا رفته بر باد

_______________

پ‌ن: پختیم...از...گرماااا گرمه گرمممم آی نید کولر فوری!

گلی  .....
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۲۸ ب.ظ

زود اما دیر...

این روزا به شدت دلم اعلام پایان امتحانات و هوای گرم خرداد و ایضا کولر روشن رو می خواد

واقعا دیگه بر نمی تابم که چرا هی تعطیل میشیم هی میریم مدرسه بابا بسه دیگهههه

خدارو صد هزار مرتبه شکر فقط دوازدهم مونده و وقتی نگاه می کنم که دوازده سال هی رفتم مدرسه اومدم غر زدم گریه کردم خندیدم و...

دلم عجیب تنگ میشه:)

تنگ روزایی که خسته از مدرسه میام

تنگ شبایی که با عذاب وجدان امتحان نخونده می خوابم

تنگ وقتایی که تو دلم دبیرارو می شورم و رو بند پهن می کنم

تنگ جزوه نویسی هایی که وسطاش ول می کنم

تنگ شوخی های بچه ها

تنگ قهرهای مثلا بزرگونه

تنگ گوشی آوردنای مخفیانه بچه ها و چک کردن گالریشون 

خلاصه که بعدش همه اینا عجیب دلم می خواد مدرسه هنوزم باشه 

اینکه سی و خورده آدم پرت و پلا میشیم اینور و اونور و دیگه خبری از هم نمی گیریم یکم دلگیرم میکنه 

درسته تو دانشگاهم میشه دوست پیدا کرد اما دبیرستان یه جو دیگه داره

آدمی نیستم که وابسته آدما بشم فقط دلم براشون تنگ میشه 

این روزا می گذره...

عین برق و به سرعت باد

ازین روزا لذت می برم و سعی میکنم نزارم تو این هشت ماه آخر چیز بدی از بچه ها تو خاطرم بمونه هرچند که من خبری ندارم تو این هشت ماه قراره چی بگذره

یازدهمم داره تموم میشه...

به همین راحتی که نه ولی وقتی فک میکنم زود گذشت

مثه لحظه آخر فوتباله

کافیه یه گل دیگه بزنم تا خرداد ۴۰۳ برام یه خرداد قشنگ بشه

فقط یک گل دیگه دارم تا خودمو ثابت کنم

نه به آدما

به خودم

به خودم

و همین...

 

شاگرد خیاط
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo جمعه, ۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۱۴ ق.ظ

عید

عیدتون ب اندکی تاخیر مبارک😍
Last Comments :
Narges  Banoo
Narges Banoo دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۱۷ ب.ظ

مسابقه انشاء نماز

مدیر مارو سوار پرایدش کرد برد اونجا و قرار شد خودشم بیاد دنبالمون و وقتی رفتیم داخل دیدیم اشتباه مارو پیاده کرده
بلاخره دارالقرآنو پیدا کردیم و نشستیم به امتحان دادن 
جز کتبی یک بخش دیگه ام داشت امتحان که باید نماز می خوندم
از نماز خوندنم همینو بگم که رفتم داخل و دور زدم ایستادم دیدم خانومه اشاره میکنه برگردم چون کاملا برعکس بوده
مثلا جهت به شمال بود من به جنوب بودم!
یک نمازی خوندم که اوفففف
ینی با تموم اخلاص نیت
کیفیت نمازم فول اج دی بود قشنگ😂
عربی غلیییییییظ🤣
حالا ما دراومدیم رفتیم همونجای قبلی وایستادیم
به این دختره باهام بود گفتم من از هرجایی رد میشم که فوتبال بازی میکنن توپ صاف به سر من میاد
اونجایی که بودیم زمین بازی داشت و با حصارهای سه متری بیشتر
آقا توپ از اون حصارا رد شد و صاف خورد به درختی که فاصله چندانی با من نداشت😐💔
دیگه دیدیم خبری از مدیر نشد من و این دختره هم عین یتیما تو کوچه های مصلی ولیم گفتم بریم همونجا بگیم شماره ای دارم زنگ بزن
آقا ما رسیدیم واویلا شد
خانومه شروع کرد
شما کجا بودین؟ چرا به من نگفتین؟ معاونتون زنگ زده! و...
هرچند بعد خیلی اومدن دنبالمون🤐
این النازم رفته دفتر گفته دوست منو گم کردین چرا نیستش چرا نیومده🤣🤣🤣
حالا معاون کیفمو هم نمیداده وقتی باهاش حرف زدم گف کیفتو بدم دوستت؟
دوبار پرسید 😂
یه لحظه حس کردم کیفم حامل چند کیلو طلاعه😅
دیگه بگم که پس از ترافیکی سنگین ما یه ربع به سه منزل بازگشتیم
مامانمم نگران شده بو به همه زنگ زده بود🤣
Last Comments :
۱ ۲ ۳ ---- ۴ ۵ ۶ بعدی
Made By Farhan TempNO.7