ماجراهای من :)

Narges  Banoo
Narges Banoo سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۱۰ ب.ظ

درس های زندگانی 😅

اردوگاه که یادتونه؟

رفتم حفظ قرآن؟

از بچه های اونجا چندتایی قبول شدن 

من که رفتم بعد من حنانه اومد حالا هفته پیش بود فک کنم فاطمه حوزوی گف منم دوماهه اومدم بیرون 

خواهرشم بدنیا اومده حال میکنه😂❤

به فاطمه دیگه گفتم اونم دراومده بود تازگیا!

گفتم چرا آخه کم مونده بود؟

گف نمی کشیدم دیگه🙃

یکی دیگم اصن قبول نشد بیاد حنانه تو گروه گفت ازدواج کرده چند وقته 

مستاجرمم که حفظاشو ادامه میده درسشم میخونه ولی تو مجموعه نیس شهر خودشونه😂

مریم دخترخالشم نمیدونم حفظ میکنه یا نه ولی اونم درسشو میخونه 

انسانی رفتن 

یه مریم دیگه مونده و خراسانی که مریم گف هر وقت حافظ کل بشه میگه الان نمیگه چقدر حفظ کرده 

از خراسانی ام بی خبرم...

دلم برای بچه ها تنگ شده 

برای اون ۴۵ روز 

ولی اون طرح یکساله خیلی فشاری بود.

فشاری که اون چند روز روی ما آورد کل اون ۴۵ روز را شست!

تجربه زندگی خوابگاهی و ۱۰ نفره باحال بود اما سختم بود.

ازین نظر که بچه ها نظافتو رعایت نمی کردن بعضی وقتا عجیب بیخودی دعوا می کردن گاهی اوقات درک نمی کردن خیلی بد بود 

اما از یه لحاظ برای من تک بچه اینجوری شد که اخلاق آدما دستم اومد.

فهمیدم رفتار آدما تو هر شهری که باشن یه ویژگی خاص داره 

فهمیدم که باید با آدمای اطرافم هر جوری که هستن کنار بیام چون من نمیتونم اونارو مثل خودم کنم 

من نمیتونم تو کلش کنم که موهاتو تو اتاق شونه نکن زندگیمونو مو برداشته 

من نمیتونم بگم آشغالاتو جمع کن موش تو اتاق میاد

من نمیتونم بگم وسایلتو جمع کن اتاق شلوغ میشه زیر پامون میاد

من نمیتونم بگم با پارچ آب نخور ازون پارچ ده نفر آدم آب می خورن 

آب خوردی لااقل آبش کن!

یه چیزایی رو آدما باید خودشون بفهمن

بی توجه نباشین به چیزی اونم چون چند نفرین و بلاخره یکی انجام میده 

اون یه نفر خیلی اذیت میشه خیلی!

راحتی شما اونو ناراحت میکنه!

گلی  ..... zynb am zynb am
Last Comments :
۳ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
  • گلی .....
    ۲۹ خرداد ۰۳، ۱۴:۲۹
    گلی  .....
    پس تجربه خوبی بدست آوردی
  • Narges Banoo
    ۲۹ خرداد ۰۳، ۱۷:۴۱
    Narges  Banoo
    میشه گفت آره تا حدودی👍🏻
  • zynb am
    ۲۹ خرداد ۰۳، ۱۵:۵۶
    zynb am
    پاندای ما هم امسال کنکور داره . چون خیلی استرس داشت بهش گفتم نهایتا یه شهر دیگه قبول میشی و میری خوابگاه
    دفعه بعدی که دیدمش گفت تحقیق کرده تو اینستا و فهمیده که زندگی خوابگاهی اینجوری (دقیقا همین چند خط آخری که نوشتی) و دوست نداره بره خوابگاه و مجبوره همین‌جا قبول بشه...
    مم بهش گفتم تجربه خوبیه به هر حال .. جهان گل و بلبل نیست و ماهم مجبوریم تا زنده‌ایم با این آدما کنار بیایم دیگه..
    ولی خیلی براش سخت بود . حرفم رو قبول نکرد .‌.
  • Narges Banoo
    ۲۹ خرداد ۰۳، ۱۷:۴۳
    Narges  Banoo
    میدونی زندگیه خوابگاهی شاید از بیرون ساده بنظر بیاد شاید بگی خب من میرم به بقیه کاری ندارم اما کارا و رفتارای بقیه روت اثر میذاره و گاها از همه چیز زده میشی 
    اگر چندتا دوست باشن باهم یجا بیافتن خوابگاه اوکیه بلاخره آشنان راحتتره ولی اگه تنهای بنظر من نره پیش خانواده بهتره اگر دوستی نداره
  • zynb am
    ۲۹ خرداد ۰۳، ۱۸:۳۲
    zynb am
    نه دوستی نداره و تنهاس
    ممنون که گفتی عزیزم . شاید از نظر من سختیش اون‌قدری نباشه وقتی از دور به ماجرا نگاه می‌کنم ..
  • Narges Banoo
    ۲۹ خرداد ۰۳، ۲۲:۰۵
    Narges  Banoo
    اوج سختیش شستن لباسه و مرتب کردن و ظرف شستن🤣🤣🤣
    خواهش میکنم❤
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Made By Farhan TempNO.7