می گذرد...
چقدر بزرگ شدم!
چقدر تغییر کردم!
اون آدم پر انرژی ای که پستای طولانی می نوشت
اون آدمی که ایموجی بارون بارون پستاش
اونی که با ذوق می شست تک تک اتفاقا رو می گفت
کجاست؟
چیشد؟
چه اتفاقی براش افتاد که یهو انقدر عوض شد؟
مهمتر از همه چی باعث انقدر عوض بشه؟
شاید گذر زمان ولی خیلی زمانی نگذشته
ینی تو همین زمان کوتاه من ازین رو به اون رو شدم؟
فکرم نگاهم تصمیمام...تغییر کرده
اینا نشونه بزرگ شدنه؟
ینی زود تر از اینکه ۱۸ سالم بشه من دارم فراتر از ۱۸ رو زندگی می کنم؟
شاید اقتضای سنی باشه ولی حس میکنم دیگه من اون من قبل نمیشه
من قبل یه چیزایی براش اهمیت داشت که الان نداره
ولی...ولی صادقانه من الانو دوسش دارم
راحتتره
بی دغدغه تره
سر هرچیزی بغض نمیکنه
سر هر کاری به ترس اجازه حمله نمیده
من الان اجتماعی تره
دوست داشتنی تره
فک می کردم لوس نیستم ولی بودم ...بودم
دیگه نیستم
دیگه تموم شد وقتی که واسه کوچکترین حرف نفسم بریده بریده میشد
من عوض شدم از 2مهر...
از ۲ مهر زندگیمو تو دستم گرفتم
تا قبلش همه به زندگیم به علایقم به مغزم سلطه داشتن
هیچکس باهام همراه نبود
تونستم
از پسش براومدم که از ۲ مهر تا الان خودم زندگی کنم
نباشم کسی که بقیه انتظارشو دارن
درسته خیلی ضربه سنگینی خوردم
ولی می ارزید
به الان می ارزید
اما هیچ وقت اشکام و دلتنگیام و بغض خفه کردنام و تو تنهایی با خدا حرف زدنا رو یادم نمیره
ممنون که باهام بودی
فهمیدم که خیرمو خواستی
کاش بنده هات قبل گله کردنشون چیزایی که تو واسشون بعد سختی تدارک دیدی رو می دیدن
اونوقت به انا مع الاسره یسرا ایمان کامل میاوردن
شاید نق میزدم گله می کردم ولی خودت شاهد بودی که فقط بخاطر چه چیزایی صبر کردم
تا الان خوشبختی رو تو خندیدن کنار خانواده می دیدم ازین که بتونم با بابام شوخی کنم و به اخبار همش خیره نباشه
ازین که با مامان حرف بزنم و تو ذوقم نزنه و یکساعت نصیحت نکنه
نشون دادی بم زندگی فقط تو این چیزا خلاصه نمیشه
من خودمم با خودت
جز تو هیچکسی اونقدری که تو شنونده ای اونقدری که باعث حال خوبمی برام نیست!
خدایا...این حال خوبی که نصیبم کردی و نصیب همه اونجور که هستن کن
اگه خوشحالیم باهم خوشحال باشیم🙂