ماجراهای من :)

Narges  Banoo
Narges Banoo شنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۶ ب.ظ

زلزله

امروز مشهد زلزله شده بود تو مدرسه ما عروسی بود 😂😂😂

بار اول که نفهمیدیم یکی از بچه ها گف بار دوم فک کردم فاطمه میزو تکون میده میخواستم فوشش بدم دیدم نههه داریم میلرزیم🤣

حالا راحت کیفامونو برداشتیم اومدیم بیرون باز گفتن برین تو باز دوباره اومدیم بیرون دیگه گفتن زنگ بزنین خانواده ها بیان دنبالتون

بعد یه ساختمون در حال ساخت رو به مدرسمون هس دیدم کارگره داره میرقصه🤣🤣🤣

یه رقصااااییی😅حرفه ای بودا

بعد حالا دخترا از مدرسمون واسش دس میزنن😐

مرده هم خجالت نمی‌کشید بدتر میکرد مردای پشت سرشم واستاده بودن

بعد کم کم یکی دیگم اومد یکم رقصید رفت حالا اونا تموم کردن بچه ها ما ول نمیکنن دست میزنن هووهوووو🤣🤣🤣

انگار نه انگار زلزله اومده 😂

حالا من زنگ زدم بابام بیاد دنبالمون مامانمم داشته میومده دیگه به مامانم گفته مامانمم پیاده اونده خب طول کشیده دیگه 😐

رسیدم خونه غرغر میکنم که بابا دفعه بعد خواهشا خودت بیا 😂

Last Comments :
۰ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Made By Farhan TempNO.7