تشییع و تدفین
و درآخر...🥲💔
17:00
https://uupload.ir/view/۲۰۲۴۰۵۲۳_۱۶۴۶۵۱_۰۰۱_۰۰۱_۰۰۱_۰۰۱_۰۰۲_۰۰۱_۰۰۱_o3h0.mp4/
اینم یه فیلم از تشییع👆🏻
مشهد کلا روهم شاید ۲وخورده ای جمعیت داره ولی جمعیت امروز بیش از سه میلیون بود!
از پیره پیر تا جوون و نوزاد همه بودن،ما نسبتا زودتر رفتیم ولی پیکرا که از جلوی ما رد شد یه فشار عظیمی به همه وارد شد.
جوری تحت فشار بودن همه اصلا هیچکس نمیدونست به کدوم طرف بره!
ما کنار یه درخت بودیم یه خانومه ام تو اون اوضاع می گفت تو بیا پشت سرم من به بابات نخورم!
یجوری ام میگفتن من مشکل دارم باید نفس بکشم و...که انگار ما به کیسه اکسیژن وصلیم!
شوهرعمم کلا متفرق شد رفت.
آخرش با کلی ماساژ به تمام اعضا و جواره از سیل آدما اومدیم بیرون،بابام منو سپرش کرده بود😐
انداخته بودم جلو که چون همه خانوم بودن حالا تا یه حدودی خانوم بود بقیشون آقا بودن که😂
ولی اون تیکه ای که داشت از جلوی ما رد میشد همه براش دست تکون می دادن، خداحافظی می کردن، گریه می کردن.
فیلم گرفتم تایمش زیاده متاسفانه برنامه اینشات و ...هم نصب نمیشه رو گوشیم☹
یکم راه نفس کشیدن باز شد از خیابون رد شدیم دیگه از کوچه پس کوچه ها و بازارای پشتی حرم زدیم بیرون ولی پاها اندر احوالات قطع شدن به سر می برد!
حالا تو اتوبوس وایستادیم، پسره یه آهنگ گذاشتی مثه این آهنگای ساسی!
بابام پشتش بود رو صندلی نشسته بود و اون وایستاده گف پسرجان قطع کن الان عزادارن همه برداشت خندید گفت از کجا فهمیدی صدا از اینجاعه؟!
بابام گف حالا که فهمیدم قطعش کن دیدم میگه حالا پدر آدم باشه چهل روز یه چیزی...
ینی اصلا نمیفهمید آقا اتوبوس عمومیه ملت چف تو چف وایستادن اکثرا از تشییع میاین بعد تو آهنگ عروسی میزاری؟
دو دیقه بعدش دوباره شروع کرد!
ینی اون لحظه به فاطمه گفتم دلم میخواد یه سنگ بزنم تو سره پسره!
ازین آهنگای فک کنم مازنی گوش میداد
وای مامانم جوری به پسره توپید که خودم ترسیدم😂
پسره هیچی نمی گفت ولی گفتش توهین نکن!
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
گوشیش دیگه صدا نداد تاااا رسیدیم
حالا رفتیم پایین با دوستش دوتا سیگار کشیدن کل ایستگاه بو سیگار ورداشت
دو تا لگد به در و دیوار زد و دیگه رفت یه طرف دیگه😐
این دیگه چی بود؟
من و کوثر
خالم و مامانم و بابام
فاطمه و شوهرش
اینجوری گروه شده بودیم میرفتیم حالا ما از ۱۲ تقریبا چیزی نخورده بودیم جز کیک معینی پور و رانی که شوهر فاطمه گرفت، خیابونا بو کباب میداد!
دوستمم اومده بود مشهد میگفت بیا حرم ببینمت، واقعا در حد توانم نبود برم درا رو بسته بودن.
دیگه رسیدیم سرخیابون از هم جدا شدیم حالا من به مامانم میگم مادرمن امربه معروفی نهی از منکر میخوای بکنی ... خیلی اعصابش از پسره خورد بود😂
میگفت تو یه نقلیه عمومی نباید صدای آهنگشو زیاد کنه هنذفری بزاره من سردرد بودم...
شام خوردیم و اهل بیت بار سفر بستن به سوی ده کوره قشنگمان!(روستا)