ماجراهای من :)

۱ مطلب با موضوع «سربلند» ثبت شده است
Narges  Banoo
Narges Banoo شنبه, ۱۶ تیر ۱۴۰۳، ۰۴:۳۰ ب.ظ

سربلند

#سربلند
یک روز به سرم زد به خواهرم سر بزنم.
جلوی خانه اش دیدم یک جوان ریشوی علیه السلام می پلکد.
موتور را گذاشتم روی جک و رفتم جلو.
خواهرم رسید و من را به او معرفی کرد.
باهم سلام علیکی کردیم.
پشت سرش پدر و مادرش بیرون آمدند و رفتند.
فضولی ام گل کرد:(کی بودن؟)
- اومده بودن خواستگاری زهرا.
- این پسره؟!...زهرا؟!
توی کتم نرفت.
نه هیکل داشت، نه سر و رو ، نه تیپ.
باورم نمی شد از خواهرزاده ام بله بگیرد.
زهرا خیلی سرتر بود.
این وصلت را حماقت محض می دانستم.
گذشت تا شب عقدشان.
دیدم اصلاً اهل رقصیدن نیست، نچسب است، کناره می گیرد.
توی دلم گفتم که این هم نان و کره خور است، بلد نیست بیاید در جمع جوان ها و خودش را با ما وفق دهد.

zynb am zynb am
Last Comments :
Made By Farhan TempNO.7